Friday, December 26, 2014

به یاد نازنینی که دیگه پیش ما نیست


به یاد نازنینی که دیگه پیش ما نیست.....آسوده بخواب خانم دایی جان پری مهربون
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلهای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی های باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید که بری یا که بمونی


https://www.youtube.com/watch?v=brQGpObiXL4

Wednesday, October 1, 2014

فردا چه خواهد شد؟

تا دیروز منتظر بودم....خیلی ها شاید مثل من منتظر بودند...در انتظار خبری که اگر می رسید شرایط متفاوتی امروز بوجود می آمد....اما خوب نشد ، هیچ خبری نشد به همین راحتی....کسی هم جوابی نداد و نخواهد داد که چرا بعد از ماهها انتظار هیچ کس زحمت نکشید توضیحی هرچند کوتاه بدهد که چرا ؟ که چرا حتی جواب "نه" را هم دریغ کردند!!!!مدتها است برای من دنیا تبدیل شده است به جایی که هیچ کجایش حساب و کتابی وجود ندارد! عدالت و انصاف فراموش شده اند و مهربانی واژه ای گم شده است ......این ور آب و آن ور آب هم ندارد...هرچند این ور آب جریان ملموس تر و پر رنگ تر است....شاید....
اما می خواهم مقابل تمام این نامهربانیهای روزگار بایستم ....یکبار دیگر ....محکم تر و راسخ تر از قبل
فردا!
فردا را روزی جدید خواهم ساخت
فردا مغز و چشمم با هم بیدار خواهند شد
.......
فردا چه خواهد شد؟
فردا را خواهم ساخت؟
یا شاید
فردا مرا خواهد ساخت

Thursday, August 15, 2013

آدمی است دیگر....گاهی دلتنگ می شود

دل‌ تنگم
به قاعده ی یک سفر
پر از جاده‌
پر از فاصله
به شماره ی اتوبوس‌های راهِ شب
کافه‌هایِ خمارِ در امتدادِ شب...
دل‌ تنگم
به اندازه تمامِ روز‌هایی‌ که ما
از بین اینهمه نبودن
باز نبودن را انتخاب کرده ایم
دل‌ تنگم
دل‌ تنگ....


نیکی‌ فیروزکوهی

Saturday, May 18, 2013

کسی که لیاقت حضور در زندگیتان را ندارد، فراموش کنید،از تمام زوایای زندگیتان حذفش کنید، روحتان را با کینه و نفرین مکدر نکنید،بی لیاقتها همیشه بی لیاقتند..... زندگی زیبا و روح بزرگتان بالاترین ارزش را دارد،قدرش را بدانید

Friday, February 15, 2013

Friday, January 25, 2013

انسانیت یعنی این

یک هفته قبل ، یک گروه ، گروهی که هنوز باور دارند ، زندگی در کمک به دیگران معنی پیدا می کند، دور هم جمع شدند و در گوشه ای از این مملکت که از نظر خیلیها آخر دنیاست!!! و حتی به خودشان زحمت نمی دهند که نیم نگاهی به نقشه ایران بیندازند تا ببینند ، زاهدان کجاست، کار بزرگی انجام دادند و شعله ای را افروختند که ایمان دارم ،همین گروه کوچک ، خواهند کوشید، شعله را زنده نگهدارند.گروهی که اکثرا خانم بودند، اکثرا غیربومی اما سالها ساکن زاهدان که دیگر خاک دامنگیر سیستان و بلوچستان ،دامنگیرشان کرده.....گروهی بی ادعا که بی هیچ چشمداشتی دست یاری به من دادند ،اعتماد کردند و در کنارم ماندند.....نه ادعای بشر دوستیشان گوش فلک کرد و نه با عقاید روشنفکرانه و ادعاهای پوچ و بی اساس به دیگران فخر فروختند....یک هفته قبل ، یکی از بهترین اتفاقات زندگیم را تجربه کردم........همانطور که عده زیادی دست یاری دادند ومن تا ابد ممنون یاریشان هستم ، شاید گلایه باشد از آنان که می توانستند و نخواستند، حتی زحمت ، یک اطلاع رسانی ساده در فیس بوک را هم به خود ندادند! و خود من ، در موقعیتهای مشابه طور دیگری عمل کردم.....اما عزیزان،بازارچه برگزار شد، نتیجه باور نکردنی بود....و هیچ چیز ارزشمندتر از کنار هم بودن قلبهایی مهربان که برای لحظاتی تمام ناملایمتیهای زندگی را فراموش کردند ،نبود...هیچ چیزی والاتر ، ازحس انسانیت و نوع دوستی که در آن دو روز در آن فضا موج می زد،نبود.... ومن خوشحالم که ثابت کردیم ، که می توانیم با دستهای خالی ، اما اراده ای بزرگ و قلبهایی که برای دیگران می تپند ، آغاز گر باشیم سر تعظیم فرود می آورم ، مقابل تمام نازنینانی که دست یاری دادند و سپاس بابت اعتمادشان....درود ششم بهمن ماه هزارو سیصدو نود و یک زاهدان

Friday, December 21, 2012

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد... که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد

شب یلدا ، چند سالی است دور از خانواده اما در کنار دوستان نازنینی می گذرد که همراهان چهارفصل اند!...دیشب برای من ، باز هم یلدای خاطره انگیز دیگری بود....در کنار دوستانی مهربان و با یاد عزیزان و باز هم ، فرشید عزیز ، به رسم تمام این سالها ، فال گرفت نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد... که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد در طولانی ترین شب سال ، در کنار عزیزترینم ، نازنین دوستان دور از من، یادتان با من بود و یاد یلداهای سالهای همکاریمان ....حضورتان در لحظه لحظه زندگیم جاودان