Sunday, August 30, 2009

!!!!!

تا اطلاع ثانوی نه بلاگ می نویسم...نه بلاگ می خونم

Friday, August 28, 2009

خسته ام میفهمید؟

خسته ام میفهمید؟
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن
خسته از منحنی بودن و عشق
خسته از حس غریبانۀ این تنهایی
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت
بخدا خسته ام از حادثۀ صاعقه بودن در باد
.......

Monday, August 24, 2009

انسان

انسان
کوته قدم مباش
زیر ستارگان
تا در پگاه بدرود
هنگام رفتن از خویش
یک آسمان ستاره تو باشی
م.آزاد

Monday, August 17, 2009

Text Colorدلم تنگ شده...خیلی هم تنگ شده...همین دیگه

Thursday, August 13, 2009

.....

باران : تب هر طرف ببارم دارم
دهقان : غم تا به کی بکارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت
من هر چه که دارم از ندارم دارم

Tuesday, August 11, 2009

هر چه هستی ، باش

!با توام ای لنگر تسکین
!ای تکانهای دل
!ای آرامش ساحل
!با توام ای نور
!ای منشور
!ای تمام طیفهای آفتابی
!ای کبود ِ ارغوانی
! ای بنفشابی
!با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین
!با توام ای شادی غمگین !با توام ای غم !غم مبهم
!ای نمی دانم
!هر چه هستی باش !اما کاش
...نه ، جز اینم آرزویی نیست
:هر چه هستی باش
!اما باش

Sunday, August 9, 2009

چاووشی



....


من اینجا بس دلم تنگ است


و هر سازی که می بینم بد آهنگ است


بیا ره توشه برداریم


قدم در راه بی برگشت بگذاریم


ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟


مهدی اخوان ثالث




Friday, August 7, 2009

بن بست

میون این همه کوچه
که به هم پیوسته
کوچه ی قدیمی ما کوچه ی بن بسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک
که پر از شعرای یادگاریه
بین ما مونده و اون رود بزرگ
که همیشه مثل بودن جاریه
صدای رود بزرگ همیشه تو گوش ماست
این صدا لالایی
خواب خوب بچه هاست
کوچه اما هر چی هست
کوچه ی خاطره هاست
اگه تشنه ست ، اگه خشک
مال ماست ، کوچه ی ماست
توی این کوچه به دنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا می گیریم
یه روز هم مثل پدربزرگ باید تو همین کوچه ی بن بست بمیریم
اما ماعاشق رودیم ، مگه نه ؟
نمی تونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمر تشنه بودیم ، مگه نه ؟
نباید ایه ی حسرت بخونیم
دست خسته مو بگیر تا دیوار گلی رو خراب کنیم
یه روزی هر روزی باشه دیر و زود
می رسیم با هم به اون رود بزرگ
تنای تشنه مو نو می زنیم به پاکی زلال رود
ایرج جنتی عطایی

Tuesday, August 4, 2009

.....

....
دیگر در ما
شور گلایه هم نیست

Saturday, August 1, 2009

در یک هوای سرد

در یک هوای سرد
پس از باران
مردی رمیده بخت
با سرفه های سخت
دیدم که پهن می کرد
عریانی خودش را روی طناب رخت
عمران صلاحی