Friday, December 21, 2012

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد... که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد

شب یلدا ، چند سالی است دور از خانواده اما در کنار دوستان نازنینی می گذرد که همراهان چهارفصل اند!...دیشب برای من ، باز هم یلدای خاطره انگیز دیگری بود....در کنار دوستانی مهربان و با یاد عزیزان و باز هم ، فرشید عزیز ، به رسم تمام این سالها ، فال گرفت نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد... که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد در طولانی ترین شب سال ، در کنار عزیزترینم ، نازنین دوستان دور از من، یادتان با من بود و یاد یلداهای سالهای همکاریمان ....حضورتان در لحظه لحظه زندگیم جاودان

Monday, December 3, 2012

هرگز نگذارید بو ببرند که بعد از رفتنشان چه بر شما گذشت. بگذارید در حسرت یک " دلسوزی آنی‌ "برای شما بمانند. در حسرت اینکه سرشان را با تامل تکان بدهند و زیر لب بگویند " ببین با خودش و من چکار کرد" حتی در حسرت یادآوری آنچه از خوب و بد که گذشت. یادتان باشد ، قدرت در دست شما است که توانایی‌ عاشق شدن و دوست داشتن داشته اید. یادتان باشد، آدم‌های ضعیف که میروند شایسته ی داشتن قلب و احساسِ شما نیستند. یادت ان باشد، برگشت، گاهی‌ سقوط به اعماقِ حقارتی دو جانبه است. قوی باشید و خوددار و بزرگ. آدم‌های غمگین و دلشکسته و رنجور را هیچکس دوست ندارد. ( غم را برای شاعرِ خود بگذارید ... و بروید ... ) نیکی‌ فیروزکوهی

Friday, November 30, 2012

Friday, November 23, 2012

فراقی- شاملوی جاودان

چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت ِ سمندی
گویی
نو زین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه یی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
این جا
و اکنون. ـ

کوه ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس ِ دست تو را می جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج می زند

بی نجوای ِ انگشتانت
فقط.-
و جهان از هر سلامی خالی است

فراقی- شاملوی جاودان

چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت ِ سمندی
گویی
نو زین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه یی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
این جا
و اکنون. ـ

کوه ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس ِ دست تو را می جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج می زند

بی نجوای ِ انگشتانت
فقط.-
و جهان از هر سلامی خالی است

Tuesday, October 16, 2012

من از سیاست منتفرم....

سیاست را نمی شناسم ، نمی خواهم بشناسم،اما با تمام اتفاقاتی که افتاده است و این روزها بدتر و بدتر می شود ،می گویم از سیاست متنفرم ،از این حرام زاده ای که نه پدرش معلوم است و نه مادرش ،متنفرم....من نمی دانم ونمی خواهم بدانم ، چرا تحریم و چرا نه؟ حالم از تمام این بازیها بهم می خورد....می گویند،صنایع دارویی ایران تحریم نشده است!!!!.....صنایع غذایی تحریم نشده است!!!!......اما سیستم بانکی که تحریم است!!!.....می بینم، واکسن یا نداریم یا اگر هم هست تا چند وقت دیگر ، کفگیر ته دیگ می خورد....باز می شود داستان وارد کردن واکسن از چین و هندو...من قفسه های خالی را می بینم......من دوست عزیزی دارم که مدام نگران است ، نگرانیم ،که داروهای شیمی درمانیش ، هندی و چینی نباشد....که  اصلا داروهای شیمی درمانیش را بیابد....مادری که آسم دارد و استنت در قلبش و وای از روزی که داروهایش را نیابد.....پدری که.......مادر بزرگ و  پدر بزرگی که .....از سیستم بانکی و قیمت ارز و سکه ،حالم بهم می خورد...از اینکه یکی یک شبه میلیاردر می شود و دیگری به خاک سیاه می نشیند....از اینکه خودمان به خودمان رحم نمی کنیم ، قلبم به درد می آید....از اینکه ایرانمان تبدیل شده است به بازار  چین و رو سیه و.....قلبم می گیرد......ایران امروزمان را دریابیم ،دست از داشتیم داشتیم هایمان برداریم، ایرانمان را خودمان باید دریابیم
از بی رحمی در حق یکدیگر دست برداریم....می دانید عده ای شروع کرده اند به احتکار هر آنچه می توانند ، تا از آشفتگی ها به نوایی برسند؟!!!.....یادمان باشد ، همه ما سوار یک کشتی هستیم که اگر غرق شود ، همه غرق می شوند.....حالم این روزها بد است و وجودم پر از نفرت، نفرت از سیاستی که هیچگاه نشناختمش
پ.ن : درضمن ،آقای خاوری از لیست تحریمها حذف شدند!!!!.....ء

Tuesday, September 11, 2012


داستان حدود دو سال قبل شروع شد.وقتی تصمیم گرفتم برای یادگیری زبان فرانسه ، برم فرانسه.بماند که ویزا گرفتن داستانی بود برای خودش اما بالاخره گرفتم و صبح یک روز گرم تابستان  پارسال ، عازم شدم.....تجربه خوبی برای زندگی ،سفر و آشنا شدن با کلی آدم....هر چند تجربه سفر به فرانسه رو قبلا داشتم، اما این بار این زندگی هرچند موقت  سه چهار ماهه تجربه دیگه ای بود.... در کنارش انتظار بود برای گرفتن جواب از اداره مهاجرت کانادا، همون داستان پرونده مدیکال و.....آبان برگشتم .....خیلی اتفاقات افتاد....پزشکان بدون مرز تعطیل شد و اون خونواده بزرگ از هم پاشید....با شدت گرفتن درگیریها تو سوریه، دفتر اداره مهاجرت کانادا مستقر تو دمشق تعطیل شد و من هم شدم یکی از اون آدمهای بلاتکلیف گروه 38 گانه!!.....خلاصه اینقدر اتفاقات عجیب افتاد تا من از اینجا سر در بیارم.....ازقلب بلوچستان.....چند روزه که من جاهای مختلف رو سر می زنم.....با آدمهای زیادی آشنا شدم.....چقدر اینها صمیمی و ساده اند.....چقدر کوچه و خیابونهای اینجا با کوچه و خیابونهایی که پارسال تو این روزها می دیدم فرق دارند.....و چقدر فاصله است بین نشستن تو یک کافه پاریسی با رفتن وسط پاتوقهای معتادهای ترزیقی!!! .....از کار جدیدم دارم لذت می برم، به قول فرشید کار کردن برای آدمهای فراموش شده ، لذت دیگه ای داره....من ادعای بشر دوستی نمی کنم ، اما اعتقاد دارم بشر دوستی ، یعنی میون آدمها بودن نه تو اتاقهای لوکس و شیک نشستن و حرفهای قشنگ زدن....نه تو مرکز و شهر بزرگ نشستن و نسخه نوشتن برای درد آدمها.....بهتون می گم ، اینجا بلوچستان ، آخر دنیا.....با کلی کمبود و محرومیت....با آدمهای صبور،قانع و مهربون....یک نگاه به نقشه ایران بندازین.....این شهرها رو پیدا کنید.....ایرانشهر،سرباز،سراوان ،چابهارو.......اینجا بلوچستان زیباست.....اما.....بلوچستان روزی هزار بار می لرزد و فرو می ریزه و کسی نمی دونه.....می دونم ، مسئولیت سنگینی رو قبول کردم.....اچ آی وی / ایدز سالها تابو بوده و هست .....اما اینجا قصه متفاوتی داره.....دارم بر می گردم زاهدان ، اما هنوز دارم فکر می کنم به اینکه ، زندگی چقدر عجیبه، چقدر تفاوت وجود داره بین پارسال و امسال ......اما بدونین بلوچستان زیباترین آسمون رو داره......
یک درخواست،یک نگاه به نقشه ایران بندازین

Monday, August 27, 2012

.........


درد دارد وقتی‌ می‌‌رود ؛
و همه می‌‌گویند : دوستت نداشت ....
و تو نمیتوانی‌ به همه ثابت کنی‌ ،

که هر شب با عاشقانه‌‌هایش خوابت میکرد ... !!!

Sunday, August 12, 2012

هموطن تسلیت

قسمتی از تنم
وطنم
دیروز لرزید
قسمتی از دلم
ایرانم
دیروز مرد

...آذرم به خون نشست

آذرم به خون تپید

...

هموطن تسلیت.

Friday, August 3, 2012

به شدت تقدیم به یکی

الف : میدونی ؟ من به درد ِ هیچ رابطه ای از نوع ِ نزدیک نمی خورم ... چه برسه عاشقانه ...
ب : واسه همینه از با آدما بودن فرار میکنی ؟؟؟؟...
الف : هه ...ببین ... اگه آدم هایی که با من رابطه دارند یه شب تو یه
مهمونی جمع شن با وینچستر ، همدیگرو قاب ِ دیوار میکنن ...
از بس تفاوت دارند و به دیگری حق
تفاوت داشتن نمیدن ....
ب : اینو میگی که چی بشه ؟؟
الف : اینکه هر بار نزدیکم میشی ،ضد ِ گلولت رو بپوشی ....
همینکه همیشه تنت باشه یعنی هیچ تختخوابی
واسه ی دو نفر ِ ما رزرو نمی شه
(گودو ... دو ميز مانده به شبي كه روي هم ... شمشير كشيديم)

Wednesday, August 1, 2012

.......

دلم گرفته این روزها.....گرفته مثل.....چرا؟
به هزارو یک دلیل.....می خوام بنویسم ، اما کلمات قاطین تو ذهنم....می نویسم....یک روزی می نویسم

عشقو نوشتیم با الف ، نقطه گذاشتیم ته خط......

Sunday, July 22, 2012

Saturday, June 30, 2012

هر چه انسان تر باشيم زخمها عميق تر خواهند بود.


هر چه انسان تر باشيم زخمها عميق تر خواهند بود.
هر چه بيشتر دوست بداريم بيشتر غصه خواهيم داشت . بيشتر فراق خواهيم کشيد . و تنهائي هايمان بيشتر خواهد شد.

شادي ها لحظه اي و گذرا هستند شايد خاطرات بعضي از آنها تا ابد در ياد بماند ، اما رنجها داستانش فرق ميکند تا عمق وجود آدم رخنه مي کند و ما هر روز با آنها زندگي مي کنيم. انگار که اين خاصيت انسان بودن است !

... ___________________

نامه به کودکي که هرگز زاده نشد
اوريانا فالاچي

Monday, May 21, 2012

خرداد

خرداد......ماه من

Friday, May 18, 2012

زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود

زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد و غم..

اما روزهای سخت، همچون برگهای پاییزی، باور کن که شتابان فرو می ریزند، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شکنند، و درخت استوار و مقاوم بر جای می ماند.

و برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند...

از کتاب چهل نامه ی کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

Tuesday, May 15, 2012

برویم ای یار، ای یگانه‌ی من! دستِ مرا بگیر!

برویم ای یار، ای یگانه‌ی من! دستِ مرا بگیر!
سخنِ من نه از دردِ ایشان بود،خود از دردی بودکه ایشانند!
اینان دردند و بودِ خود را نیازمندِ جراحات به چرک‌اندر نشسته‌اند.
و چنین است که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کین‌ات استوارتر می‌بندند.
... برویم ای یار، ای یگانه‌ی من!
برویم و، دریغا! به هم‌پاییِ این نومیدیِ خوف‌انگیز
به هم‌پاییِ این یقین که هر چه از ایشان دورتر می‌شویم
حقیقتِ ایشان را آشکاره‌تر در می‌یابیم!
احمد شاملو

.......

نترسم که با دیگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی؟

Saturday, March 17, 2012

.........

اگر به هر دلیل می خواستی له شدن روح کسی را ببینی،آن جا زیر نور شدید یا در تاریکی محض نیست;جایی است نه کاملا تاریک و نه به اندازه ی کافی روشن.جایی است با نور کم.

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار-مصطفی مستور

آخرین شبهای سرد زمستان خوش....

زندگی "باغی " است که با عشق "باقی" است.
"مشغول دل" باش نه " دل مشغول".
بیشتر "غصه های ما" از "قصه های خیالی ماست".
پس بدان اگر "فرهاد" باشی، همه چیز "شیرین" است.
آخرین شبهای سرد زمستان خوش....

آخه لعنتی تو چی داری که من دلتنگت می شم ؟

از پنجره هواپیما دارم بیرون رو نگاه می کنم ، با خودم فکر می کنم چند وقته اینجوری دقیق نشدم....اطراف باند ، بوته های خار و کمی اون طرفتر درختهای بیرنگ و روی گز....و چقدر از هر آب و رنگی فقیره....دارم فکر می کنم به حس غریبی که هنوز من رو به این شهر پیوند می ده....نمی دونم چه حسی ،هر جای دنیا که میری و بر می گیردی ، پا تو که می ذاری رو زمین فرودگاه اینجا ،اون حس عجیب می یاد سراغت و می گی ، "آخه لعنتی تو چی داری که من دلتنگت می شم ؟!!!"....مخصوصا اگه شب باشه و اون آسمون صاف رو بببینی (هنوز آسمونش ، آسمون مونده)......یک نیمچه باد کویری هم بخوره به صورتت ....ء


نمی دونم اون چیه یا کیه که منو اینجا نگه داشته....چند سال قبل وقتی عزم تنها موندن تو این شهر رو کردم ،می دونستم چرا می خوام بمونم....موندم بخاطر چیزی ....موندم بخاطر کسی....امروز دیگه هیچ کدومشون نیستند....اما من هنوز اینجام و نمی دونم چرا؟.....خاطرات سالهای دور ؟ ....خاطرات سالها زندگی تو این شهر؟....دوستهام؟

.

.

.

دارم برای چند وقتی میرم شهرم(!!!) ...شهر خاطرات کودکیم ،شهر تا حدی آبا و اجدادی....شهری که دوری ازش اونجوری دلتنگم نمی کنه،اما برگشتن بهش حس خوبی داره....شهری که می دونم کلی فامیل و دوست و آشنا منتظرم هستند...و از همه مهمتر ، مادرم ، پدرم و خواهرم .....دارم نگاه می کنم که چقدر رنگها اینجا فرق داره....از اون خار و گز ها خبری نیست ...اما....اما من باز درگیر اون حس غریبم به اون شهر کویری

بیست و پنجم اسفند هزار و سیصد و نود

مشهد