Friday, December 31, 2010

بگذار هر روز

بگذار هر روز،رویایی باشد در دست
بگذار هر روز،عشقی باشد در دل
بگذار هر روز،دلیلی باشد برای زندگی

Wednesday, December 29, 2010

................

داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی
شهر خاموش دلم رو تو پرآوازه کردی
.
.
.
.
تا تویی تنها بهانه واسه زنده بودنم
من به غیر از خوبی تو مگه حرفی میزنم؟

Sunday, December 26, 2010

........

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد. تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

Friday, December 24, 2010

این حقیقت زندگی است

ما كساني كه به فكرمان هستند را به گريه مي اندازيم
گريه مي كنيم براي كساني كه به فكرمان نيستند
و به فكر كساني هستيم كه هيچوقت برايمان گريه نمي كنند
اين حقيقت زندگي است

Tuesday, December 21, 2010

یلدا مبارک

روزهای عجیبی است این روزها.... شنیدن خبر فوت ناگهانی کسی که تا چند روز گیجت می کند....زلزله ای که تمام خاطرات غمبار بم را زنده می کند....خبر خوب آمدن دوستی عزیز که پس از سالها دیداری تازه خواهد شد و خاطراتی خوش مرور می شود و برنامه ریزی برای آخرهفته ....و در کنار همه اینها منم با دلی که شکسته و قلبی که درد دارد ....خیلی زیاد....و هر روز یا چیزی می شنوی یا می خوانی یا می بینی که فقط مانند نوک چاقو روی قلبت خراش می کشد....و ای کاش می دانستم چرا

امشب یلدا است.....جمع کوچکمان با فال حافظی که مثل این چند سال گذشته فرشید برایمان می گیرد،باز جمع است ....یلدا مبارک

من هم روزی حتما حالم خوب می شود.....حتما

Monday, December 20, 2010

حکمت وداع

کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی…
که محکم هستی…
که خیلی می ارزی
و می آموزی و می آموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری
خورخه لوئیس بورخس

Sunday, December 19, 2010

........

اولین روز دبستان باز گرد،کودکیها شاد و خندان باز گرد،درسهای سال اول ساده بود.آب را بابا به سارا داده بود.درس پند آموز روباه و خروس ،روبه مکار و دزد و چابلوس.با وجود سوز و سرمای شدید ،ریز علی پیراهن از تن می درید.تا درون نیمکت جا می شدیم،ما پر از تصمیم کبری می شدیم
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود.جمع بودن بود و تفریقی نبود،کاش می شد باز کوچک می شدیم،لااقل یک روز کودک می شدیم

Saturday, December 18, 2010

........

حرام است عشق
وحلال
است دروغ
شگفتا

Tuesday, December 14, 2010

..............

از برت دامن‌کشان ، رفتم ای نامهربان
از من آزرده‌دل ، کی دگر بینی نشان

Sunday, December 12, 2010

رو می کنم به آینه

رو می کنم به آینه

روبه خودم داد میزنم

ببین چقدر حقیر شده

اوج بلند بودنم

رو می کنم به آینه

من جای آینه می شکنم

رو به خودم داد میزنم

این آینه ست یا که منم

من و ما کم شده ایم

خسته از هم شده ایم

بنده ی خاک خاک ناپاک

خالی از معنای آدم شده ایم

رو می کنم به آینه

روبه خودم داد میزنم

ببین چقدر حقیر شده

اوج بلند بودنم

دنیا همون بوده و هست

حقارت از ما و منه

وگر نه پیش کائنات

زمین مثل یه ارزنه

زمین بزرگ و باز نیست

دنیای رمز و راز نیست

به هر طرف رو می کنم

راه رهایی باز نیست

من و ما کم شده ایم

خسته از هم شده ایم

بنده ی خاک خاک ناپاک

خالی از معنای آدم شده ایم

دنیا کوچیک تر از اونه

که ما تصور می کنیم

فقط با یک عکس بزرگ

چشمامونو پر می کنیم

به روز ما چی اومده

من و تو خیلی کم شدیم

پاییز چقدر سنگینی داشت

که مثل ساقه خم شدیم

من و ما کم شده ایم

خسته از هم شده ایم

بنده ی خاک خاک ناپاک

خالی از معنای آدم شده ایم

رو می کنم به آینه

روبه خودم داد میزنم

ببین چقدر حقیر شده

اوج بلند بودنم

رو می کنم به آینه

من جای آینه می شکنم

روبه خودم داد می زنم

این آینه ست یا که منم

رو می کنم به آینه

رو می کنم به آینه

رو می کنم به آینه

Friday, December 10, 2010

........

من و ما كم شده‌ايم خسته از هم شده‌ايم
بنده خاك، خاك ناپاك خالي از معناي آدم شده‌ايم

Thursday, December 2, 2010

حتی برای شنیدن یک دوستت دارم ساده

بهار نوزاد است
ستاره نوزاد است
سیب نوزاد است
بیا با هم عهد ببندیم پا به پای سیب گریه کنیم
پا به پای ستاره و بهار
تا بزرگ شویم
تا ترکه ی انار خواب سیب و ستاره را زخم نکند
تا کسی شبیه خاکستر پا به خلوت دریا نگذارد
بیا با هم بزرگ شویم
با آوازی متمایل به ایینه های شمال
بیا با هم بزرگ شویم
بیدارم ، شرجی مهربان من
همراه باد ارغوانی ساز بزن
بیدارم
تا نگاه نوزادم در آغوش چشمان تو
قد بکشد
قد بکشد رو به جانب شمال
رو به علاقه ، به حوالی اقاقی
حتی برای شنیدن یک دوستت دارم ساده
گوش هایم نوزادند
که نمی گویی که نمی شنوم
بیدارم ، از هر پنجره ای بیدارتر
و نشانی برهنه ی کوچه ی نیامدنت را خوب می دانم
و حتی لب دریا را بارها بوسیده ام
و حتی میان گهواره هم عمری به عمد
همسن سیب وامانده ام
حالا ، ستاره ی سبز من ، بی تعصب بگو
بر می گردی با هم بزرگ شویم ؟
مريم اسدی