من سراغ دریچه ای بارانی می روم که روبه افقی سبز گشوده می شود
به پیشواز کبوتری سرخ که از خاکسترش گل می روید
من از سمت ستاره ها به پیشواز مردی خواهم رفت
که با تمام ابعاد کج و معوج خیالش ، قابل پرستش است
و عاقبت به انتظار کسی خواهم ماند که با سکوتش سخن می گوید
من کسی هستم که با خود ققنوس سوغات می برد
و تنها آرزویش این است که باورش کنند
و در پایان قصه
پشت تمام این دریچه های خیس
یک افق به سمت پنجره تنهایی من سبز می شود
به پیشواز کبوتری سرخ که از خاکسترش گل می روید
من از سمت ستاره ها به پیشواز مردی خواهم رفت
که با تمام ابعاد کج و معوج خیالش ، قابل پرستش است
و عاقبت به انتظار کسی خواهم ماند که با سکوتش سخن می گوید
من کسی هستم که با خود ققنوس سوغات می برد
و تنها آرزویش این است که باورش کنند
و در پایان قصه
پشت تمام این دریچه های خیس
یک افق به سمت پنجره تنهایی من سبز می شود
وقتی که باران با تمام قطراتش انتظار مرا باور کند
من ثبت خواهم شد در تاریخ
زنی از جنس باران
خیس خیس
به ا نتظار مردی بود دستفروش
که در خیابان تلخ تنهایی ، کبوتر سرخ می فروخت
من ثبت خواهم شد
"در تاریخ"
من ثبت خواهم شد در تاریخ
زنی از جنس باران
خیس خیس
به ا نتظار مردی بود دستفروش
که در خیابان تلخ تنهایی ، کبوتر سرخ می فروخت
من ثبت خواهم شد
"در تاریخ"
*یک تلخی دلنشین داشت این متن ،برای همین انتخاب کردم ،نه کسی به کسی نسبت بده،نه کسی به خودش*
No comments:
Post a Comment