Thursday, May 27, 2010

زنی از تاریخ

من سراغ دریچه ای بارانی می روم که روبه افقی سبز گشوده می شود
به پیشواز کبوتری سرخ که از خاکسترش گل می روید
من از سمت ستاره ها به پیشواز مردی خواهم رفت
که با تمام ابعاد کج و معوج خیالش ، قابل پرستش است
و عاقبت به انتظار کسی خواهم ماند که با سکوتش سخن می گوید
من کسی هستم که با خود ققنوس سوغات می برد
و تنها آرزویش این است که باورش کنند
و در پایان قصه
پشت تمام این دریچه های خیس
یک افق به سمت پنجره تنهایی من سبز می شود
وقتی که باران با تمام قطراتش انتظار مرا باور کند
من ثبت خواهم شد در تاریخ
زنی از جنس باران
خیس خیس
به ا نتظار مردی بود دستفروش
که در خیابان تلخ تنهایی ، کبوتر سرخ می فروخت

من ثبت خواهم شد
"در تاریخ"
*یک تلخی دلنشین داشت این متن ،برای همین انتخاب کردم ،نه کسی به کسی نسبت بده،نه کسی به خودش*

No comments: