Wednesday, October 14, 2009

داشتم به طنین صداهایی که پس از گذشت ساعت ها از یک ملاقات به گوش می آیند ؛حتی اگر شبی مثل آن شب گذشته وصبح شده باشد وادارت می کند که برمی گردی ودوباره از آن کوچه باغ بگذری تا به آن خانه برسی ومنتظر بمانی که در باز شود؛ گوش می دادم
فکرمی کردم که این بار دستهایش را می گیرم ورها نمی کنم .کوچه باغ پرشده بود از سایه روشن ها
زنگ زدم چندبار،با مشت به در کوبیدم.در باز شد یا اینکه در باز بود.هیچ کس در خانه نبود . هیچ چیز در خانه نبود. فقط عکس های
دختر وپسر ناشناس در قاب های چوبیشان بر روی دیوار بجای مانده بود

No comments: