Sunday, December 19, 2010

........

اولین روز دبستان باز گرد،کودکیها شاد و خندان باز گرد،درسهای سال اول ساده بود.آب را بابا به سارا داده بود.درس پند آموز روباه و خروس ،روبه مکار و دزد و چابلوس.با وجود سوز و سرمای شدید ،ریز علی پیراهن از تن می درید.تا درون نیمکت جا می شدیم،ما پر از تصمیم کبری می شدیم
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود.جمع بودن بود و تفریقی نبود،کاش می شد باز کوچک می شدیم،لااقل یک روز کودک می شدیم

3 comments:

شیبک said...

قشنگه.این شعر از کیه؟

ooldoz said...

نمی دونم

سرهنگ said...

کاش