Monday, November 2, 2009

اولین نجوا

هی!گوش کنید
الفبای آغاز را
و به خاطر بسپارید
هجای لبخند را
اینجا نسیان بر افکار بوسه زده است
آه
هجرت لحظه ها چگونه ما را به ما برد
و بر ما نشاند ما را
و مکافات خود بودن را از داری آویخت
که گره گره اش را خود از گیسوان یار بافتیم
کمکم کن
تا به آغاز برسم در پناه نگاهت
کمکم کن تا فراموش کنم
صدای کلاغ هایی را که در رویای مسکوتم خواندند
و بانگ خروس بی محلی که رویایم را برید
و بگسستند ریسمان بی نهایت سخن را
هی!گوش کنید
مرثیه زیستن را
و بخاطر بسپارید
سیل اشک ها را که بر ریشه ی هستی خشکید؛
اینجا نسیان بر افکار تیغ می زند
آه
خرامیدن زمان چگونه ما را پوساند از ما
و از ما ستاند ما را
و کلام مبهوت ما را بر گوش ها نجوا کرد
و از خاطره ی فریاد های منزوی محو ساخت
هی!بخاطر بسپارید
ما را از ما
همانطور که آمدیم و خواهیم رفت
از میلاد به سحر گاهان برای بانگ فوت سر دادن
از افق به ظلمت ، برای افق تاریک شدن
از صبح به شب،برای صبح شدن
....و از من به تو،برای ما شدن

No comments: