من باور دارم که روزی
ماه از شهر من کوچ خواهد کرد
....و آسمان گرسنه دیارم رابا گونه های مهتابی پر اشکش وداع می گوید
-- تو باور نکن!-من کی گفتم مهم است
اما...او هر شب می آمد و آسمان پنجره ام را پولکدوزی می کردو به شب نشینی پشت بام های تاریک می آمد
... این روزها انگار خون در رگ هایش آواره شده...یعنی ماه هم راکد شده؟
شنیده ام این روزها شبگرد شده...روز میلادش ؟ ... می خواهم هدیه ای ببرم شاید
ف
ا
ن
و
س
ی
No comments:
Post a Comment