Wednesday, November 3, 2010

باران....رز قرمز

شب بدی است امشب....به زمین و زمان بد وبیراه می گویم
افکارم پریشان است....آدمها ، اتفاقات ، حرفها و......در ذهنم رژه می روند
نمی دانم قرار است کی از سر هم دست برداریم من و این گذشته
نمی دانم چرا من هم شدم خاطره باز....شاید به این دلیل که هنوز آنقدر زمان نگذشته تا خاطره شوند تمام این ماجراها
همیشه خاطره و خاطره بازی را نکوهش کردم ،اما خودم.....یاد این شعر می افتم
منی که نام شراب از کتاب می شستم زمانه کاتب دکان می فروشم کرد
می دانم،اینگونه، گذشته ، زنجیرت می کند.گذشته ، حال و آینده را می کشد....زمان می ایستد و زندگی رنگ
می بازد....می دانم ...می دانم
هر چه هست ، امشب ، شب خوبی نیست....صدای زنگ موبایل برمی گرداندم به حال....تویی....می دانم صدایم دستم را رو
می کند برایت !.....آنقدر سر به سرم می گذاری تا صدای خنده ام را بشنوی ....حالا دیگر رضایت می دهی خداحافظی کنی
و من فکر می کنم ، چقدر خوب است حضورت برای روح پریشان من
و من درگیر با گذشته ، هنوز ناتوانم در پاسخ به تمام خوبیهای تو
........................................................................................................................................
دو چیز مرا دیوانه می کند....بوی باران.....بوی رز قرمز
امروز باران می بارد....اولین باران پاییزی....نباید در خانه نشست و از پشت شیشه پنجره باران را تماشا کرد....زیر باران باید رفت.....منتظرم هستی .....از پله ها که پایین می روم فکر می کنم به تو....با لبخند همیشگی سلام می کنی و با شیطنت در مورد لباسم نظر می دهی
سلام
سلام

بوی باران است و بوی .....خم می شوی و از روی صندلی عقب ماشین ، چیزی را بر می داری

باران می بارد
و تو آمده ای با یک بغل گل رز قرمز
باران می بارد

بوی باران......بوی رز قرمز.....و من دیوانه می شوم.......
آبان ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه

5 comments:

فخر said...

سلام جالب بود .چرا اين همه غمگين مينويسيد نوشته هاي فعلي با فرزاد شاد وهميشه لبخند به لب قبلي خيلي تفاوت دارد به خدا ماكه دپرس شديم بدرود تابعد

عبدی said...

سلام خانم دکتر
ببخشید که دوباره گفتم "خانم دکتر" آخه همون طور که توی وبلاگ عباس نوشتم ما اینطور عادت کردیم وترک ش یه کم سخته بگذریم...
میخواستم بگم که بار عاطفی نوشته هاتون خیلی خوبه و به دل من بخصوص در شرایط فعلی که از زادگاه،خونواده ودوستانم دورم میشینه من هم اوایل که به بلاگتون سر زدم با عباس فخر عزیز موافق بودم ولی الان به این نتیجه رسیدم که این گونه واز جنبه ای تازه به اتفاقات خیلی ساده وروزمره زندگیمون هم نگاه کردن شیرینی خاصی داره،به هرحال امیدوارم روز به روز موفق تر باشید و پایدار

sheibak said...

...گذشته

...خاطره
.
...آه

سرهنگ said...

درود بر ooldoz
بسیار دلنشین بود
موفق و شاد باشید.

نادر چرخگرد said...

سلام
دوست عزیز خیلی غمگینه ولی زیباست
گذشته ها خیلی شاد و با طراوت بودید به امید اینده سر شار از موفقیت